يه روز بد
دو روز پيش كلاسم به دليل تعطيلي بين امتحانات تعطيل بود و من فك كردم طبق روال سالهاي پيش، من هم تعطيلم و نيازي نيست برم مدرسه. خوش و خوشحال به مها صبحونه دادم اونم پوره نخود فرنگي با زرده ي تخم بلدرچين كه برا اولين بار بود ميخورد و خيلي دوست داشت. بعد هم آب ميوه اش رو دادم و يه عالمه با هم بازي كرديم، از اون بازي هاي هيجانيه پر سر و صدا كه شكهاش از خنده در مياد و اونقدر دست و پا ميزنه كه نميشه فهميد دستش كجاستو پاش كجاس. نهارش رو گذاشتم، لباس ها رو شستم و جارو و گردگيري كردم. داشتم حسابي از روز تعطيلم و بودن با دخترم اونم توي خونه لذت مي بردم كه باهام تماس گرفتن كه؛ چرا نمياي؟! اگه تا چند دقيقه ديگه نياي غيبت ميخوري؟...
نویسنده :
مامان آوا
14:15